نام محلی است. نام شهری است. (فرهنگ شاهنامه) قچقارباشی: سپه را به قجغارباشی براند به چین و ختن نامداری نماند. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2413 س 14). چو بشنید بیژن سپه گرد کرد ز ترکان سواران روز نبرد ز قجغارباشی بیامد دمان نجست ایچ گونه به ره بر زمان. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 3012 س 12). و در بعضی نسخ شاهنامه گاهی این کلمه به صورت مخفف یعنی قجغار آمده است و با این صورت گاهی نسخه بدلهای قبچاق دیده میشود در پاره ای نسخه ها از جمله: چو بودن به گنگ اندرون شد دراز به دیدار کاووسش آمد نیاز به گستهم نوذر سپرد آن زمین ز قبچاق (قجغار) تاپیش دریای چین. ابوریحان بیرونی در کتاب قانون مسعودی نام این محل را آورده است در بلاد ترک در عداد: اوش داورکند و بلاساغون و پرسخان و ایسی گول و آت باشی