از علوم ظاهری بهره مند و اشعارش دلپسند و برادرزادۀ قاضی عبدالله است. مدتی در هندوستان در خدمت پادشاه به منصب کتابداری سرکار سرافراز بوده و آخرالامر در کاشان متوطن شد. این اشعار او راست: درد دل من نهفتنی نیست وین درد دگر که گفتنی نیست بگذشت بهار و وانشد دل این غنچه مگر شکفتنی نیست. # ای همنفسان میدهم امروز نشانی فردا که شوم کشته نهان قاتلم این است. پشت خم، موی سپید، اشک دمادم، یحیی تو بدین هیأت اگر عشق نورزی چه شود. # عاشق آن است که غمگین زید و شاد بمیرد همه عمر بود بنده و آزاد بمیرد باورم نیست که هرچند وفادار نباشد کام شیرین نشود تلخ چو فرهاد بمیرد. # جام و سبو شکسته ام ای مرگ مهلتی تا توبه ای که کرده ام آن نیز بشکنم. # آخر سر خود در ره آن ماه نهادیم اول قدم است آنکه در این راه نهادیم. # گفتی که بس کن خدمتم نتوانم این زارم بکش یا مزد خدمتگاریم یا جرم نافرمانیم. (آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 169)