اسمش مجدالدین از فصحای دیار خواف و به مکارم اخلاق اتصاف داشته کتاب روضه الخلد برابر گلستان شیخ سعدی از تصنیفات اوست این قطعه از آنجا آورده شد: ابلهی مروزی به شهر هری سوی بازار برد لاشه خری لاغر و سست و پیر و فرسوده سم و دندان و استخوان سوده جست دلال و جست در پشتش کرد جنبان بسیخه و مشتش گفت کای تاجران و راهروان که خرد مرکبی جوان و روان ؟ مروزی گفت ای جوان یارم گر چنین است پس نگهدارم. # پیوسته بیاد لعل شیرین فرهاد میکرد ز تلخ کامی خود فریاد جان داد و نیافت کام دل از شیرین شیرین میگفت و جان شیرین میداد. (آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 80)