زالو. زلو. (فرهنگ فارسی معین). کرمی بود بزرگ و سبز، گاه دراز شود و گاه کوتاه. (اسدی). خونجو. زالو. زلو. زرو. (یادداشت مؤلف) : بماندستم دلتنگ، به خانه در چون فنگ ز سرما شده چون نیل سر و روی پر آژنگ. حکاک. ، فلاکت و پریشانی و بی سروسامانی، نباتی را گویند که بسیار تلخ است، و آن را به عربی حنظل خوانند. (برهان). حنظل. (فرهنگ فارسی معین). هندوانۀ ابوجهل، غر. فنج. دبه خایگی. (یادداشت مؤلف). باد فتق: ای غریری اگر این باد که اندر سرم است راه یابد سوی خایه کندم گند به فنگ. سنائی