جدول جو
جدول جو

معنی فساد کردن

فساد کردن
(دَ وَ دَ)
فتنه برپا کردن. یاغی شدن: کاشکی شری و فسادی نکند. (تاریخ بیهقی). بوسهل زوزنی پیش تا از غزنین حرکت کردیم، وی فسادی کرده بود. (تاریخ بیهقی). وکس را زهره نیست که فسادی کند. (فارسنامۀ ابن بلخی) ، لواط کردن: فرشتگان به شهرستان لوط رفتند و آن هفت شهر بود که فساد میکردند. (قصص الانبیاء). با فرزندان ملوک یمن فساد کردی تا پادشاهی را نشایند و این عادت ایشان بود که هرکه با وی کاری زشت کنند پادشاهی را نشاید. (مجمل التواریخ و القصص) ، زنا کردن: سقا با یکی فساد کرده است و چون از آن نتیجه ظاهر شده است آن را اسقاط فرموده است. (انیس الطالبین بخاری) ، نافرمانی و گناه کردن: گفت: خدایا زمین را همه پریان دارند و فساد می کنند. (قصص الانبیاء). رجوع به فساد، فساد پیوستن و فساد انگیختن شود
لغت نامه دهخدا