افزاینده. افزون کننده. (یادداشت بخط مؤلف) : پرستنده باش و ستاینده باش بکار پرستش فزاینده باش. فردوسی. همان آفرینندۀ هور و ماه فزایندۀ بخت و تخت و کلاه. فردوسی. تو شاهی و مابندگان توایم بخوبی فزایندگان توایم. فردوسی. بمردی فزایندۀ عز مؤمن بشمشیر کاهندۀ کفر کافر. فرخی. - تری فزاینده، آنچه رطوبت را زیاد کند: شربتهای خنک هم زداینده هم تری فزاینده باید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - فزاینده مهر. رجوع به این ترکیب شود. ، زیاد شونده. بسیارشونده. افزاینده. (یادداشت بخط مؤلف) : همه دانش او راست ما بنده ایم که کاهنده و هم فزاینده ایم. فردوسی. عمر و تن تو باد فزاینده و دراز عیش خوش تو باد گوارنده و هنی. منوچهری. بختش هر روز فزاینده باد دستش هرگاه گشاینده باد. منوچهری. رجوع به افزاینده شود