معنی فروکش کردن
- فروکش کردن (دِ گَ گو نَ / نِ شُ دَ)
- دعوا کردن با لجاجت و سماجت، اقامت کردن و در جایی ماندن. (برهان) :
دل گفت فروکش کنم این شهربه بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود.
حافظ.
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساربان فروکش کاین ره کران ندارد.
حافظ.
، کم شدن طغیان آب یا باد و آماس اندامهای کسی. (یادداشت بخط مؤلف)
