فرمان بردن. اطاعت کردن. فرمان برداری کردن. (یادداشت به خط مؤلف) : فرمان کنی و یا نکنی ترسم بر خویشتن ظفر ندهی باری. رودکی. به ایرانیان گفت فرمان کنید دل خویش را زین سخن مشکنید. فردوسی. مکن نیز فرمان دیو پلید ز فرمان او بر تو این بد رسید. فردوسی. ز دیدارت آرامش جان کنم ز من هرچه خواهی تو فرمان کنم. فردوسی. اگر فرمان تن کردی و در اصطخر بنشستی از اهل البیت پیغمبر نگشتی نامور سلمان. ناصرخسرو. مست بسیار است خامش باش هل تا میروند مر یکی هشیار را صد مست کی فرمان کنند. ناصرخسرو. فرمان نکرد و بیامد و در بگشاد. (قصص الانبیاء). یاران ز مار گرزه بسی سهمگن ترند فرمان من بکن بدل یار، مار گیر. ؟ (از مقامات حمیدی). مکن فرمان دشمن سردرآور بدین گفتن چه حاجت خود درآری ؟ خاقانی. گفت فرمان تو را فرمان کنم هرچه گویی آنچنان کن آن کنم. مولوی. ، امر دادن. حکم دادن. (یادداشت به خط مؤلف)