آنکه فتنه انگیزد. آنکه خلاف در میان دیگران اندازد. آشوبگر: مگو کز راه من چون فتنه برخیز چو برخیزم تو باشی فتنه انگیز. نظامی. دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز. (گلستان). عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت فتنه انگیز جهان غمزۀ جادوی تو بود. حافظ. فتنه جو. فتنه خیز. رجوع به فتنه شود