محمد کجج. تربیت در ’دانشمندان آذربایجان’آرد: خواجه شیخ محمد پسر خواجه ابراهیم بن خواجه صدیق برادر خواجه محمد کججانی معروف است. وی شیخ الاسلام اعظم عهد ملک اشرف و سلطان اویس و سلطان حسین بود، ولی از سوء رفتار ملک اشرف مدتی در دمشق و شام و بغداد ساکن شد و در مصر صاحب اسم و شهرت گردید و در آن سامان القاب او را ’الشیخ غیاث الکججی بتبریز اعادالله تعالی من برکه المجلس السامی’ مینوشته اند. صاحب زبده الافکار نویسد: شیخ به سلطان اویس تعلق خاصی داشت و پس از مرگ آن پادشاه دیگر شعر نگفته، زبان بیان را با این قطعه قطع کرده است: بعد دارای جهان سلطان معزالدین اویس بر کجج یکبارگی شد بسته ابواب سخن هیچ گلبرگی نخندد در چمن بعد از بهار ور بخندد خندد او بر کار و بار خویشتن من بخونین چشم میگریم گر آن ابر بهار حال من دیدی بخون بگریستی بر حال من پیش از این بیتی که گفتم بود آن بیت الطرب شد سخن از هجر آن بیت الطرب بیت الحزن از هوای وصف سلطان شاعری کردم شعار از شعار شاعری دیگر نخواهم دم زدن باد هر ساعت هزاران رحمت غفران نثار بر ریاض مرقدش از بارگاه ذوالمنن. وفات مولانا کجج به سال 778 هجری قمری اتفاق افتاد. مولانا عبدالقادر مراغی و فضل الله عبیدی و سلمان ساوجی و رضوان شاه تبریزی از معاصران وی بودند. برحسب قول دولتشاه سمرقندی دیوان او در آن اوان در عراق و آذربایجان شهرت داشت، و صاحب صحف ابراهیم مینویسد: کلیات دیوانش با قصایدی که در مدح سلطان اویس گفته است ده هزاربیت است. نگارنده نسخه ای از دیوان او را که در 787 تحریر شده و قریب ده هزار بیت دارد در کتاب خانه راشدافندی در استانبول دیده است. (از دانشمندان آذربایجان صص 289- 290). این غزل نیز از اوست: ما در غمت بزاری جان بازننگریم از عشق تو به هر دو جهان بازننگریم خوش خوش چو شمع ز آتش عشق تو فی المثل گر جان من بسوخت بجان بازننگریم اسرار تو ز کون و مکان چون منزه است ما تاابد به کون و مکان بازننگریم سود دو کون در طلبت گر زیان شود ما در طلب بسود و زیان بازننگریم چون شدیقین ما که تویی اصل هر گمان در پردۀ یقین به گمان بازننگریم در کوی تو دواسبه بتازیم مردوار هرگز بمرکب و بعنان بازننگریم در بحر عشق گرچه کجج بر کنار رفت ما از کنار تا به میان بازننگریم. (از تذکرۀ دولتشاه سمرقندی چ هند ص 134). و رجوع به تذکرۀ دولتشاه ص 134، زبده الافکار و صحف ابراهیم شود