جدول جو
جدول جو

معنی غوطه دادن

غوطه دادن
(دَ مَ دَ)
فروکردن در آب و غرق کردن. (ناظم الاطباء). فروبردن در آب. غوطه ور کردن. غوته دادن. قمس. اقماس. غت ّ. (منتهی الارب). رجوع به غوطه و غوته شود:
طاقت یک موج او کراست که طوفان
صد یک آن بود و غوطه داد جهان را.
ابوالفرج رونی.
او (شیر) را در آب غوطه داد. (کلیله و دمنه).
آب نتواند مر او را غوطه داد
کش دل از نفخ الهی گشت شاد.
مولوی.
تا گریبان غرق آتش بودم از اندیشۀ دوست
غوطه در گل داد ناگه یاد آن رخساره ام.
طالب آملی.
در بهار سرخ رویی همچو جنت غوطه داد
فکر رنگین تو صائب خطۀ تبریز را.
صائب تبریزی
لغت نامه دهخدا