جدول جو
جدول جو

معنی غور

غور
نام ولایتی است معروف نزدیک به قندهار، (برهان قاطع)، نام ولایتی است در میان خراسان قریب به غزنین و غرجستان است و اهالی آن در ایام خلافت حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام شرف اسلام یافته، بخط مبارک حکم حکومت گرفتند و تا زمان غزنویه آن منشور در میان این طایفه بود، و در زمان بنی امیه که اغلب اهالی بلاد اسلام در حق آن امام به ناحق ناسزا میگفتند اهل آن ولایت با آنان موافقت نکرده، ولات بنی امیه را به ولایت راه ندادند، حکیم انوری گفته:
عرصۀ مملکت غور چه نامحدود است
که در آن عرصه چنین لشکر نامعدود است !
و بیشتر بلاد آن کوهستان است و از این رو آن را غور غرجستان و غرشستان گویند، زیرا که در لغت آنان غرجستان کوهستان است، حکام غور بعد از غزنویه مشهورند، و منسوب به غور را غوری میگویند، و غوریان جمع اهالی آنجاست، (از انجمن آرا) (آنندراج)، ناحیتی است کوهستانی در افغانستان میان هرات و غزنه، (قاموس الاعلام ترکی)، سرزمینی کوهستانی در افغانستان میان وادی هلمند و هرات، و امروز آن را هزارداستان نامند، (اعلام المنجد)، ناحیتی است در مشرق غرجستان و جنوب مروالرود و شمال غزنه، در ’حدود العالم’ چنین آمده است: غور ناحیتی است به حدود خراسان اندر میان کوهها و شکستگیها، و او را پادشائی است که غورشاه خوانند او را، قوتش از میر گوزکانان است، و اندر قدیم این ناحیت غور همه کافران بودندی اکنون بیشتر مسلمان اند و ایشان را شهرکها و دهها بسیار است، و از این ناحیت پرده و زره و جوشن و سلاحها نیکو افتد و مردمانش بدخوند و ناسازنده و جاهل، و مردمانش سپیدند و اسمر - انتهی، و در نزهه القلوب آمده است: غور ولایتی است و شهرستان آن را آهنگران خوانند، از اقلیم چهارم است، طولش از جزایر خالدات ’صط’ و عرض از خط استوا ’له’ و قریب سی پاره دیه از توابع آنجاست و مردم آنجا را به بلاهت نسبت کنند، (نزهه القلوب چ لیدن ص 154)، و یاقوت در معجم البلدان گوید: غور کوههایی و ولایتی بین هرات و غزنه است، و بلادی سردسیر و پهناور و ترسناک است و با اینهمه شهر مشهوری ندارد و بزرگترین ناحیۀ آن قلعه ای است که آن را فیروزکوه نامند و مقرّ پادشاهان آنجاست - انتهی، اصطخری گوید: اما غور دارکفر است و بسبب آنکه در آن مسلمانانی هستند آن را در ضمن بلاد اسلام آوردیم، و آن کوههایی آباد دارای چشمه ها و باغها و رودخانه هاست، و در پیرامون غور، عمل هرات تا فره و از فره تا بلدی داور و از بلدی داور تا رباط کروان و از رباط کروان تا غرج الشار و از غرج الشار تا هرات، و همه آنها مسلمان هستند، (مسالک الممالک اصطخری ص 272)، کازیمرسکی گوید: غور نام کشوری است واقع در جنوب غزنین و فتح آن را بعض مورخان به زمان امیرالمؤمنین (ع) نسبت میدهند و فتح کامل آن به عهد محمود غزنوی بود -انتهی، دمشقی در نخبه الدهر گوید: جبال غور ناحیتی بزرگ است که قلعه هایی بسیار دارد و در زمان قدیم مملکتی مستقل بود، و ملک غورستان را سام میگفتند و این علم به هر یک از قسمتهای آن اطلاق میشد و از شهرهای معروف غور و خجستان، اوقه، کروخ، مالان، رامین و بوشنج بود، (نخبه الدهر ص 224)، در ’جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی’ تألیف لسترنج چنین آمده است: ناحیۀ بزرگ کوهستانی در سمت خاور و جنوب غرجستان معروف بود به غور و غورستان، و از هرات تا بامیان و حدود کابل و غزنه امتداد داشت که عبارت از منطقۀ جنوب رود خانه هرات باشد، جغرافی نویسان قرون وسطی به این مطلب اشاره کرده اند که رودهای بزرگ مثل هریرود و هیرمند و خواش و فره (که به دریاچه زره میریزد) از این ناحیه سرچشمه می گیرند، و از حدود غرجستان نیز رود مرغاب برمیخیزد، از جغرافیای این منطقه کوهستانی متأسفانه شرحی به ما نرسیده است و محل شهرها و قلعه های آنجا که در تواریخ ذکر گردیده معین نیست، در قرن چهارم هجری به گفتۀ ابن حوقل غور بلاد کفر بود، گو اینکه جماعتی از مسلمانان نیز در آنجا میزیستند، دره های آنجا معمور بود و چشمه ها و نهرها و باغهای بسیار داشت، و به داشتن معادن نقره و طلا معروف بود، و اکثر این معادن در ناحیۀ بامیان و پنجهیر (رجوع به پنجهیر و همین کتاب ص 375 شود،) قرار داشت و غنی ترین آنها در محلی موسوم به خرخیز واقع بود، پس از زوال دولت سلطان محمود غزنوی، امرای غور که سابقاً از اعوان و یاران وی بودند استقلال یافتند و قلعۀ فیروزکوه را مرکز فرمانروایی خود قرار دادند، فیروزکوه قلعۀ بزرگی بود درکوهستان، ولی امروز محل آن معلوم نیست، امرای غور از نیمۀ قرن ششم هجری تا سال 612 هجری قمری که خوارزمشاه بساط حکومت آنان را درهم پیچید استقلال داشتند و چند سال بعد از آن ف تنه مغول یکباره دولت آنان را برانداخت، ولی پیش از آن تاریخ، یعنی در سال 588 هجری قمری امرای غور توانستند قسمت عمده شمال هندوستان را تسخیر کرده سلطنت خود را در سرتاسر بلادی که از دهلی تا هرات امتداد داشت بسط دهند، پس از اینکه مغولان سلطنت غوریان را واژگون کردند، باز غلامان و عمال آنان مدت مدیدی یعنی تا سال 962 هجری قمری بر دهلی فرمانروایی داشتند، غور یا غورستان میان سالهای 543 و 612 هجری قمری در ایام سلطنت امرای غور (از خاندان سام) به اوج شکوه و جلال خود رسید، یاقوت در وصف فیروزکوه پایتخت بزرگ آنان سخن رانده است، ولی تفصیلی درباره آن ذکر نکرده است، حمداﷲ مستوفی بطور اجمال از آن دژ گفتگو کرده، گوید: از شهرهای مهم آن ناحیه یکی ’هنگران’ است، ولی قرائت صحیح این کلمه معلوم نیست، در سال 619 هجری قمری سراسر آن منطقه پایمال لشکریان چنگیز شد و فیروزکوه قهراً به تصرف آنان درآمد و با خاک یکسان گردید، دو قلعۀ معروف و عظیم آن ناحیه یکی ’کلیون’ و دیگری ’فیوار’ که ده فرسخ با هم فاصله داشتند و محل صحیح آنها درست معلوم نیست نیز پس از مقاومت بسیار تسلیم مغولان گردیدند و با خاک یکسان شدند، قزوینی در قرن هفتم هجری یکی دیگر از شهرهای مهم غور را بنام ’خوست’ ذکر کرده، و دور نیست که آن شهر با ’خشت’ واقع در حوالی سرچشمۀ هریرود که در اوایل این فصل از آن گفتگو کردیم یکی بوده است، در زمان امیر تیمور جز قلعۀ ’خستار’ از محل دیگری در بلاد غور ذکری به میان نیامده است و محل این قلعه نیز معلوم نیست، شهر بامیان کرسی ولایت بزرگی بهمین نام بود که قسمت خاوری غور را تشکیل میداد و خرابه های کهنۀ آن حکایت میکند که زمانی قبل از ظهوراسلام یکی از مراکز مهم بوده است، اصطخری در قرن چهارم هجری بامیان را به اندازۀ نصف بلخ شمرده گوید: بر فراز تپه ای جای دارد ولی بارو ندارد، ولایت آن در غایت خرمی است و نهر بزرگی آن را آبیاری میکند، مقدسی از ’مدینهاللحوم’ نیز اسم برده است که معلوم نیست کتابت صحیح آن چگونه است، وی درباره آن شهر گوید: یکی از بنادر خراسان و از خزاین سند است، سرمای سخت و برف بسیار دارد، و از محسناتش آنکه کک و عقرب در آنجا نیست، مسجد جامعی در داخل شهر و بازارهایی در حومه آن واقع است و خود شهر چهار دروازه دارد، در قرن چهارم هجری در ولایت بامیان چندین شهر بود که محل آنهاامروز بر ما معلوم نیست، از جملۀ بزرگترین شهرهای آن ’بسغورفند’ و ’سکیوند’ و ’لخراب’ بوده است، در آغاز قرن هفتم هجری یاقوت شرح مفصلی درباره بت های بزرگ بامیان ذکر کرده، گوید: آنجا بتخانه ای است بسیار بلند بر ستونهایی استوار، و در آن شکل همه پرندگانی که خداوند آفریده است نقش گردیده، بر سطح کوه دو بت بزرگ از پایین تا قلۀ کوه کنده شده است که یکی را سرخ بت و دیگری را خنگ بت (بودای سرخ و بودای خاکستری) مینامند، و گوید: آنها را در تمام جهان همتایی نیست، قزوینی از خانه زرین بامیان و دو مجسمۀ بزرگ بودا سخن رانده، گوید: معادن زیبق و چشمۀ گوگردی در آن حوالی است، ویرانی بامیان و ولایت آن تا پنجهیر چنانکه ذکر شد، نتیجۀ خشم چنگیز است، چون نوادۀ او موتوکن پسر جغتای در محاصرۀ بامیان کشته شد، لشکریان مغول فرمان یافتند تا باروی شهر و تمام ابنیۀ آن رابا خاک یکسان نمایند، و اجازه ندهند هیچکس در آنجا زیست کند یا بنایی در آنجا ساخته شود، از آن پس نام بامیان به ’موبلق’ بدل شد که در زبان مغولی بمعنی ’شهر لعنت شده’ است و از آن زمان بامیان بصورت بیابانی خشک و خالی درآمد، (جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی صص 443- 445)، و رجوع به تاریخ بیهق ص 18، قاموس الاعلام ترکی، العقد الفرید ج 7 ص 284، التفهیم بیرونی ص 199، اخبار الدوله السلجوقیه ص 17 و 59، فهرست تاریخ جهانگشای جوینی، فهرست تاریخ گزیده، فهرست تاریخ سیستان، فهرست جامع التواریخ رشیدی، فهرست لباب الالباب، فهرست تاریخ حبیب السیرچ خیام، فهرست نزهه القلوب ج 3، فهرست سبک شناسی بهارج 1 و 2 و 3، فهرست تاریخ ادبیات ایران ’از سعدی تا جامی’ ادوارد براون ترجمه علی اصغر حکمت ج 3 شود:
ای چون مغ سه روزه به گوراندر
کی بینمت اسیر به غور اندر؟
عنصری،
ولایت غور به طاعت وی آمدند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 108)، بخواب دیدم که من به زمین غور بودمی، (تاریخ بیهقی ایضاً ص 108)، امیر محمود به دو سه دفعه از راه زمین داور بر اطراف غور زد، (تاریخ بیهقی ایضاً ص 115)،
آن شنیدی که در نواحی غور
بود جایی و مردمش همه کور؟
سنایی (از انجمن آرا) (آنندراج)،
تا چنان امامی و صحابیی در حرم رسول کشته آمدزنان و پردگیان او چون بردگان غور و غرچه اسیر و متحیر نگاه میکردند، (کتاب النقض ص 392)، امروز در رقعۀ زمین سه شاه مذکوراند، خوارزمشاه در سرحد ترکستان و ملک غور بر لب هندوستان، (المضاف الی بدایع الازمان ص 34)،
حبش تا خراسان و چین تا به غور
بفرمان او گشت بی دست زور،
نظامی،
خراسان و کرمان و غزنین و غور
بپیمود هر یک به سم ستور،
نظامی،
بزرگی جفاپیشه درحد غور
گرفتی خر روستایی بزور،
سعدی (بوستان)،
آن شنیدستی که در صحرای غور
بارسالاری بیفتاد از ستور،
سعدی (گلستان)،
- کوه غور، کوههایی که در ولایت غور قرار دارد، رجوع به غور مذکور در پیش شود:
نه کوه غور بادا، نه دز غور
که آنجا گشت چشم بخت من کور،
(ویس و رامین)،
وز بهر خز و بز و خورشهای چرب و نرم
گاهی به بحر رومی و گاهی به کوه غور،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا