کنایه از جمع شدن و گرد آمدن و فراهم آمدن، و با لفظدهان (یا دهن) و کف نیز استعمال میشود: نقد ما چون زر گل در طبق افلاک است کف ما غنچه نگردد چوشود صاحب مال. شفیع اثر (از بهار عجم ذیل غنچه بودن). ، کنایه از خویش را فراهم آوردن. خود را جمع کردن، متأمل شدن. (بهار عجم) (آنندراج). تأمل و تفکر. و رجوع به غنچه شدن شود