غلبه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی) (مصادر زوزنی). به معنی غلب و غلب {{مصدر}}. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). چیره شدن و زبردستی. (آنندراج). چیرگی. نجدت. تغلﱡب. قهر. استیلاء. فیروزی. فیروز شدن.رجوع به غلب و غلب شود، کثرت استعمال و شیوع چنانکه در اصطلاح نحاه علم بالغلبه، اسمی را گویند که به سبب کثرت استعمال علم باشد مانند مدینه که در اصل مدینه الرسول بوده و الکتاب به جای کتاب سیبویه. رجوع به سیوطی ص 39 شود، {{اسم}} گروه بسیار. مردم بسیار. کثرت مردم. جمعیت. ازدحام: و غلبۀ خلایق شهر خود چندانک حصر آن بیرون از بیان بود. (جهانگشای جوینی). بعد از این صورت به چند روز شبی غلبه ای از مخالفان به کنار اردوی سلطان سعید آمده سورن انداختند. (روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج 2 ص 287). و غلبۀ بسیار بی تحاشی از شهر بیرون رفتند. (روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج 2 ص 305)، بانگ و فریاد: روزی به جمعیت بر در سرای مجیرالملک جمع شدند و غلبه و آوازبرداشتند. (جهانگشای جوینی). آواز بربط با غلبۀ دهل برنیاید. (گلستان سعدی). و غلبۀ نعره و شغب آن گروه به قوت بود... شما شب را چون گذرانیدید با تشویش آوازهای قوالان و غلبۀ آن جمع که رقص میکردند. (انیس الطالبین ص 141). چون نزدیک تاراب رسیدم غلبه و شوری در آن خلق دیدم. (انیس الطالبین ص 205)، {{اسم مصدر}} غلبۀ خون یا غلبۀ دم، فشار خون. اشتداد دم. تبوﱡغ. تبیﱡغ. رجوع به تبوغ و فشار خون شود، غلبه نشاندن، انبوه کاشتن: وچون غلبه بنشانند (درخت سنجد را) چهارپایان و گوسفندان در حوالی نتوان رفتن که خراب کنند. (فلاحت نامه)، بغلبه روییدن، پرپشت روییدن: و آن (قرنفل) عظیم به غلبه روید. (فلاحت نامه) چیره شدن. (منتهی الارب). به معنی غلب و غلبه و غلبّه. (از تاج العروس). رجوع مدخل های مذکور شود