به معنی غژب است که دانۀ انگور از خوشه جداشدۀ شیره دار تازه باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). به معنی غژب. (جهانگیری). دانۀانگور که پخته و تازه باشد. (غیاث اللغات). صرۀ انگور بود که شیره و تکس در وی باشد. (فرهنگ اسدی). دانۀ انگور که از خوشه ریخته شده باشد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). حّب. حبۀ انگور. غجمه: چو مشک بویالیکنش نافه بوده ز غژم چو شیر صافی و پستانش بوده از پاشنگ. عسجدی. آن خوشه بین چنانکه یکی خیک پرنبید سربسته و نبرده بدو دست هیچ کس بر گونۀ سیاهی چشم است غژم او هم بر مثال مردمک چشم از او تکس. بهرامی (از فرهنگ اسدی) (اوبهی). باغ را بین که چشم و دیده همی مغز بادام و غژم انگور است. مسعودسعد (از آنندراج) (انجمن آرا). دیدۀ حاسد به تو چون غژم انگوراست سرخ در لگدکوب فنا بادا جدا آب از تکس. سوزنی (از آنندراج و انجمن آرا). ، دانۀ خرما. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 190 ب) ، خوشۀ خرما. (از فرهنگ اوبهی). خوشۀ انگور یا خرما. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 190 ب) ، استخوان انگور. هسته. خسته، خشم. به خشم آمدن. قهر. کینه. (از برهان قاطع) (آنندراج). هیبت. (فرهنگ اسدی). خشم و کینه. (فرهنگ اوبهی). غرس: شیر غژم آورد و جست از جای خویش و آمد آن خرگوش را آلغده پیش. رودکی (از فرهنگ اسدی). ، شعوری در لسان العجم (ج 2 ورق 190 ب) به معنی خشمگین و مهیب آورده است و ظاهراً درست نیست، پستانهای گاو ماده. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 190 ب). ثؤلول. (ناظم الاطباء)