یا میر غروری. نصرآبادی در تذکرۀ خود گوید. (ج 2 ص 291) : سید عزیزی بود. به هند رفت و در آنجا درگذشت. شعرش این است: چو عکسی که در آب دارد نشست به هر جنبشی میخورم صد شکست. # چو افروزد رخ از می برنخیزد از گرانباری ز بس در دامنش بال و پر پروانه میریزد. # به سایۀ پر و بالش به اضطراب روم چو مرغ نامه بری رو به آن دیار کند. # در عهد جمال تو نگیرند ز گل آب عکس تو به هر آب که افتاد گلاب است. # دور از تو چو پیران قدمی میکشم ازضعف و آنجا که توئی طفلم و رفتار ندارم. آذر در آتشکده گوید: غروری از اهل آن دیار (کاشان) است وحالش از این یک شعر آشکار است: بگذار که پنهان بود این راز جگرسوز انگار که گفتیم و دل چند شکستیم. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود