فروبردن در آب و غیر آن. گذراندن آب ازسر کسی یا چیزی. اغراق. تغریق. (دهار) : از پی جان درازی شه شرق کردم آفاق را به شادی غرق. نظامی. رونق و طراوت عمر به آب بی دولتی غرق مکن. (کلیات سعدی چ شوریده مجلس چهارم ص 13). - امثال: یا علی غرقش کن من هم به جهنم. یکی از خواص عامه را در کشتی با شیعی عامی بحث افتاد و شیعی در پایان بحث از جواب او فروماند و در آن حال دریا متلاطم بود، شیعی گفت: یا علی... نظیر ’اقتلونی و مالکا’. (امثال و حکم دهخدا). ، کشیدن کمان بغایت: یکی از آن جماعت تیری غرق کرد، اتفاق را بر مقتل او آمد. (جهانگشای جوینی). رجوع به غرق شود