جدول جو
جدول جو

معنی عون الدین ابن هبیره

عون الدین ابن هبیره(اِ نُ هَُ بَ رَ)
عون الدین ابوالمظفر یحیی بن محمد بن هبیره بن سعد. مولد او در قریه ای از بلاد عراق از اعمال دجیل موسوم به بنی اوقر است و آن قریه را دور عرمانیا و دورالوزیر نیز گویند بمناسبت انتساب به ابن هبیرۀ وزیر. پدر او سپاهی بود و ابن هبیره در اوان صبا به بغداد شد و بتحصیل علم و مجالست فقها و ادبا پرداخت و استماع حدیث کرد و از هر فن طرفی بربست و نزد ابومنصورجوالیقی و علی ابی الحسین محمد بن محمد الفراء و شیخ ابوعبدالله محمد بن یحیی الزبیدی واعظ و ابوعثمان اسماعیل بن محمد بن قیلۀ اصفهانی و ابوالقاسم هبهالدین محمد بن حسین کاتب تلمذ کرد و از امام مقتفی لأمرالله روایت شنود و خلق بسیاری از ابن هبیره روایت آرند از جمله حافظ ابوالفرج بن جوزی. ابن هبیره در اول امر متولّی اشراف اقرحۀ غربیه بود و پس از آن منصب اشراف مخزن داشت و طولی نکشید که کتابت دیوان زمام بدو محول کردند و آن به سال 542 هجری قمری بود و پس از وقعۀ طویل که در تواریخ مسطور است بمقام وزارت خلیفه مقتفی بالله رسید و لقب او پیش از این مقام جلال الدین بود و عون الدین لقبی بود که در وزارت بدو دادند و او مردی عالم و فاضل و صاحب رأی صائب و سریرۀ صالحه بود و اعمال او در ایام ولایت گواه کفایت و حسن مناصحت اوست. او اهل علم را اکرام میکرد و فضلاء هر فن در مجلس او گرد می آمدند و حدیث بر او و بر شیوخ دیگر در حضور اوخوانده میشد و مباحثات مفیده میان آنان درمی پیوست. او را تألیفات بسیار است، از جمله: کتاب الأفصاح عن شرح معانی الصحاح که مشتمل بر نوزده کتاب است و آن شرح جمع بین صحیحین و کشف حکم نبویّۀ آن است. کتاب المقتصد و این کتاب را شرحی مستوفی است از ابومحمد بن الخشاب نحوی مشهور در چهار مجلد و نیز او راست اختصارکتاب اصلاح المنطق ابن سکیت. و کتاب العبادات در فقه بر مذهب امام احمد و ارجوزه ای در مقصور و ممدود و ارجوزه ای در علم خط و غیرها. و در شرح حال او بگفتۀ ابن خلکان کتابی به نام سیرهالوزیر کرده اند. و آنگاه که مقتفی در سال 555 درگذشت ابن هبیره بر مقام خویش اطمینان نداشت لکن مستنجد او را در وزارت باقی گذاشت و تا آخر عمر در آن مقام ببود. وفات او در جمادی الاولی 560 بوده است و گویند طبیب او بدو شربتی مسموم داد. و پسر وی عزالدین محمد در حیات پدر نیابت او داشت. و در ابن خلکان حکایت کوچکی در ذیل ترجمه ابن هبیره می آید و چون نمایندۀ اخلاق عربی است ذکر آن زائد نمی نماید: در سال 553 لأمرالله بحفظ بغداد قیام کرد و دراین وقت ابن هبیره کفایتی بی نظیر از خویش بروز داد و از جانب مقتفی منادی کردند که هر مجروحی را پنج دینار صلت دهند و مجروحین نزد وزیر می آمدند و صلت میگرفتند یکی از آنان را جراحتی خرد بود وزیر گفت بر این جراحت صلتی واجب نیاید، مجروح بجنگ بازگشت و زخمی بر شکم او رسید که رودگانی او فروریخت و بدان حال نزدوزیر بازگشت و گفت یا مولانا الوزیر یرضیک هذا! ابن هبیره بخندید و بصلت او امر داد و طبیبی بمعالجت او بگماشت. ابن هبیره را جماعتی از اماثل شعراء عصر مدح گفته اند از جمله ابوالفوارس حیص بیص و محمد بن بختیار ابله و ابوالفتح محمد بن عبدالله سبط ابن التعاویذی
لغت نامه دهخدا