عن قریب. مرکب ازعن + قریب. بزودی. بهمین زودی. بهمین نزدیکی. زود. زود باشد که. در این نزدیکی. تا نه دیر: به اعتماد وفا نقد عمر صرف مکن که عنقریب تو بی زر شوی و او بیزار. سعدی. که سالوک این منزلم عنقریب بد از نیک نادر شناسد غریب. سعدی. تبه گردد آن مملکت عنقریب کز او خاطرآزرده گردد غریب. سعدی. عنقریب بود که آن سرای و خانه بر سر خداوندش فرودآید و خراب گردد. (تاریخ قم ص 148). این چنین پرده برانداز که او را دیدم عنقریب است که رسوای جهانم دارد. میرزا محمدقلی میلی (از آنندراج)