بر سر خود گذاشته. عنان پاره شده. اسب که اختیار ازدست سوار با گسستن عنانش بیرون برده باشد، شتاب رو. نهایت مضطرب و سراسیمه. (از آنندراج). آسیمه سر. بی اختیار. اختیار از دست داده: در هر طرف ز خیل حوادث کمینگهی است زآن رو عنان گسسته دواند سوار عمر. حافظ. ربوده است ز من اختیار جذبۀ بحر عنان گسسته تر از رشته های بارانم. صائب (از آنندراج). خرمن عنان گسسته درآید بخانه اش مردانه گر به دانه زند مور پشت دست. صائب (از آنندراج)