کشندۀ عماری. که عماری را از سویی به سویی و از جایی به جایی برد. ساربان. عماری دار. (ازآنندراج). کجاوه کش. رجوع به عماری شود: ببستند اسپان جنگی در اوی هم اشتر عماری کش و راه جوی. فردوسی. ده و دو هزار اشتر بارکش عماری کشان ششصد و شصت و شش. فردوسی. در عمارت نشست با دل خوش ماه در موکبش عماری کش. نظامی. عماری و اشتر به هرای زر عماری کشان جمله زرین کمر. نظامی. عماری کش نور خورشید باش نه ترک عماری بر امید باش. نظامی