جدول جو
جدول جو

معنی عفت

عفت
(خَ)
برتافتن. (از منتهی الارب) ، شکستن بی متفرق و جدا ساختن. (از منتهی الارب). پیچاندن. و شکاندن چیزی را. شکاندن بدون از هم جدا ساختن. (از اقرب الموارد). برنجانیدن دست تا بشکند. (تاج المصادر بیهقی) ، دست برتافتن کسی را، شکسته گفتن سخن رااز لکنت زبان. و تکلف نمودن در عربیت. (از منتهی الارب). شکستن از لکنت. (تاج المصادر بیهقی). تکلف کردن در عربیت و فصیح نشدن، و گویند پیچاندن سخن را از راه خود و شکستن آن به جهت لکنت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا