جدول جو
جدول جو

معنی عشق ورزیدن

عشق ورزیدن
(خَ / خِ رَ / رِ دَ)
عشقبازی کردن. عشق باختن. (فرهنگ فارسی معین). تعشق. تغازل:
در خاطر من که عشق ورزد
عالم همه حبه ای نیرزد.
نظامی.
غم دو زلف تو بر لاله حلقه بر حلقه
به سنگ خاره درآموخت عشق ورزیدن.
سعدی.
عافیت میبایدت چشم از نکورویان بدوز
عشق میورزی بساط نیکنامی درنورد.
سعدی.
عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست
هرکه عاشق شد ازو حکم سلامت برخاست.
سعدی.
عشق می ورزم و امّید که این فن شریف
چون هنرهای دگر مایۀ حرمان نشود.
حافظ.
چنین سبزتلخی ندیده ست کس
که با نکهتش عشق ورزد نفس.
ظهوری
لغت نامه دهخدا