جدول جو
جدول جو

معنی عسر

عسر
(عَ سِ)
کار درپیچان و دشوار. (منتهی الارب). صعب. (اقرب الموارد). مشکل. عویص. سخت. دشخوار. عسیر: حاجه عسر، نیاز دشوار. (منتهی الارب). یوم عسر، روز سخت یا روز بد. (منتهی الارب). روز شدید و سخت یا روز شوم. (از اقرب الموارد) : یقول الکافرون هذا یوم عسر (قرآن 8/54) ، کافران گویند این روزی است سخت و دشوار. همچنانکه علاج سرطان عسر است علاج جذام عسرتر است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرکه را آواز بگردد و باطل شود زود به علاج مشغول باید شد، چه اگر روزگار برآید علاج به دشخواری پذیرد و عسرگردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). لکن بر هر حال که باشد تب هاء مرکب عسرتر و دیرگذرتر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، رجل عسر بین العسر، نیک بدخوی. (از منتهی الارب). مرد شکس و بدخوی. (از اقرب الموارد) ، بعیر عسر، شتر که پیش از رام شدن سوار شوند او را. (منتهی الارب) ، شتر ماده ای که در وقت دویدن دنب بردارد. (منتهی الارب).
- عسرالانهضام، دشوارگوار. دیرگوار. دیرگوارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- عسرالهضم، دشوارگوار. (یادداشت مرحوم دهخدا). عسرالانهضام. دشوارگوارد
لغت نامه دهخدا