جدول جو
جدول جو

معنی عره

عره
(عُرْ رَ)
گر. جرب. (منتهی الارب). جرب. (اقرب الموارد) ، پشک و سرگین گوسفند. (منتهی الارب). پشکل و سرگین. (از اقرب الموارد) ، پلیدی شترمرغ و پرنده و پلیدی مردم. (منتهی الارب). ذرق و فضلۀ طائر. (از اقرب الموارد) ، پیه کوهان. (منتهی الارب). شحم و پیه سنام. (از اقرب الموارد) ، گناه. (منتهی الارب). جرم. (اقرب الموارد) ، آن که سبب عیب و زشتی قوم باشد. (منتهی الارب). شخصی که ’شین’ و زشتی قوم باشد. (از اقرب الموارد). گویند ’فلان عره أهله’، چنانکه قذر را برای مبالغه بکار برند. (از اقرب الموارد) ، دختر خردسال. (منتهی الارب). جاریه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا