جدول جو
جدول جو

معنی عرق کرده

عرق کرده
(اَدَ / دِ)
آن که عرق از بدنش جاری شده باشد. خوی کرده. (فرهنگ فارسی معین). خوی آورده:
ژاله بر لاله فرود آمده هنگام سحر
راست چون عارض گلگون عرق کردۀ یار.
سعدی.
نشست از خجالت عرق کرده روی
که آیا خجل گشتم از شیخ کوی.
سعدی.
، کنایه از اسبی باشد که او را به کثرت سواری چنان کرده باشند که از دوانیدن و تردد فرمودن بسیار، عرق بر بدن او ننشیند ونفسش تنگ نشود. (برهان). اسبی که او را به کثرت سواری چنان استعمال کرده باشند که از دوانیدن و تردد نمودن بسیار عرق بر بدنش ننشیند و نفسش تنگ نشود. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا