زیرکی. تیزدل شدن. زیرک شدن، ماهر گردیدن، ظرف. رجوع به ظرف شود، چابکی، سبکروحی، سبکروح شدن. خوش طبعی. مزاح: درویشی به مقامی درآمد که صاحب آن بقعه کریم النفس بود، طایفه ای اهل فضل و بلاغت در صحبت او هریک بذله و لطیفه ای همی گفتند، درویش راه بیابان قطعکرده بود و مانده و چیزی نخورده، یکی از آن میان به طریق ظرافت گفت ترا هم چیزی بباید گفت. (گلستان). تو بر سر قدر خویشتن باش و وقار بازی و ظرافت به ندیمان بگذار. سعدی (گلستان). ، زیبائی. (بحرالجواهر) : این طغرل غلامی بود که از میان دوهزار غلام چنو بیرون نیاید به دیدار و قد و رنگ و ظرافت و لیاقت. (تاریخ بیهقی). حال ذلاقت و لیاقت و ظرافت و لطافت او بر رأی سلطان عرض کردند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ظرافت بفتح ظاء و راء مهمله، در لغت به معنی زیرک شدن. الظریف، زیرک و زیبا وخوش طبع. کذا فی کشف اللغات و الصراح. قال ابوالبقاء فی حاشیهالکافیه فی بحث خبر لاء التی لنفی الجنس: و ظرافت اطلاق میشود بر ملکه ای که میباشد مبداء صدور الفاظی که از ظرافت و ایهامی خالی نباشند و نیز ظرافت بر عین آن الفاظ هم اطلاق گردد. پس معلوم میگردد که هرکه دارای چنین ملکه ای باشد او را ظریف توان نامید - انتهی