جدول جو
جدول جو

معنی طی کردن

طی کردن(خوَشْ / خُشْ گُ گَ دی دَ)
سپردن. بسپردن. بگذاشتن. پیمودن. قطع کردن. بریدن راهی را: شبح المفازه، طی کرد بیابان را. (منتهی الارب). طوی البلاد طیاً، طی کرد زمین را. (منتهی الارب) ، نوردیدن. درنوردیدن. نوشتن. درنوشتن. درپیچیدن. لوله کردن:
سزد که چون کف او نشر کرده نشرۀ جود
روان ’حاتم طی’ طی کند بساط سخا.
خاقانی.
مصادر فوق مجازاً در موردراه نیز مستعمل است.
- طی کردن قیمت چیزی، بریدن بها.
- طی کردن نامه، درپیچیدن آن.
، در تداول فارسی، مردن. نفس آخر درکشیدن
لغت نامه دهخدا