ابن مهنا الجبرینی الشافعی المحتد الحلبی المولد، العالم الفاضل المتقن العلامه المحقق واحدالدهر فی الفضائل. وی مفسرو محدث و بعلوم عقلی و نقلی محیط و مردی تیزخاطر و صاحب هوشی سرشار بود. در غور به مطالب بسی عمیق و مدقق بود با زهد و عفافی مفرط. در سال 1084 هجری قمری قدم به عرصۀ وجود نهاد و بالفطره در عالم آفرینش خواهان دانش به دنیا آمد. از دانشمندان عصر خویش به فراگرفتن علوم مشغول گردید و تا سن بلوغ دست از طلب علم بازنداشت و تا سال 1131 سعی و کوشش او در تحصیل ادامه پیدا کرد و در آن سال مسافرتی به حجاز کرد. صحیح بخاری را نزد شارح آن المتقن الضابط ابومحمد عبدالله بن سالم البصری استماع کرد و از وی اجازۀ روایت صحیح بخاری و سایر کتب به دست آورد. علوم عربیت را نزد شیخ عبد مصری فراگرفت. شیخ تاج الدین قلعی و شیخ عبدالقادر که هر دو مفتی مکه بوده اند از مشایخ صاحب ترجمه به شمار می روند، همچنین نزد شیخ یونس مصری و شیخ ابوالحسن السندی ثم المدنی نیز استفاده ها برد و سپس به وطن خویش بازگشت و اشتغل بالافاده و الحق الاحفاد بالاجداد وز آن پس به حجاز بازگشت به سال 1161 و در مکه نزدیک به دو سال اقامت گزید و پس از آن به وطن خویش مراجعت کرد. بر صحیح بخاری تا باب مغازی تعلیقاتی نوشته و تراجم احوال کسانی را که در غزوۀ بدر با حضرت پیغمبر صلواه الله علیه و آله همراه بوده کتابی فراهم آورده، و جز آنچه نام برده شد نیز تحریراتی دارد. خلقی بی شمار از دانش وی استفاده ها کردند. با دوستان خویش همواره مزاح و مداعبه داشت. و کان یعانی حرفه الالاجه ینسج و تباع. (ظ. منظور الیجه بافی است که می بافته و به فروش می رسانده، و بعد از این جمله هم جملۀ دیگری آورده که ترجمه اش این است: برای وی غیر ازین راه طریق دیگری جهت زندگانی نبود). وی شعر نیز می گفت و این قصیده در وصف شمایل حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله از اوست: یا اهیل النقا لقدهمت وجدا فی هواکم و قد جفا الجفن سهدا ماتناسیت للربوع لسلع سل من الرکب من تناسیت عهدا کیف انسی و فیکم من تسامی فی سماء السماء فخراً و مجدا خاتم الرسل سید الکون طه من غدا فی شمائل الحسن فردا ذوجبین سما الهلال و وجه اخجل البدر بالبها اذ تبدی ̍ فی اساریره سنا الشمس تجری من سناه اهتدی الذی ضل رشدا اهدب الجفن فوق خد اسیل اکحل العین بالنفوس مفدی ̍ افرق السن ان تبسم تلقی مثل حب الغمام والدر نضدا ازهراللون انفه کان اقنی بالقنا للعدی ابادو اردی ̍ شثن الکف للکرادیس ضخم راحتاه جوداً من البحر اندی ̍ ربعه کان ان مشی یتکفاء رجل الشعر لیس سبطاً و جعدا کان فخماً مفخماً یتلألأ خافض الطرف اکثر الخلق حمدا بین کتفیه مثل بیض حمام خاتم الانبیاء للخلق مبدا و مغیث لمن اتی مستجیراً من ذنوب فاضت علی البحر مدّا و صریخ ٌ لمستریح خطوب قد توالت علیه عکساً و طردا ورؤف ٌ بنا و ایضاً رحیم ٌ کم حبانی فضلاً و للخیر اسدی ̍ یا رسول الوری سمیک طه قد سعی فی الهوی مکباً مجدّا کلما کان یستعد لرشد اخرته القیود عما استعدا و هو قد حل فی حماک و حاشا ان ینال المنیخ بالباب ردّا و صلوه الاله فی کل آن مع سلام الی ضریحک یهدی ̍ و الی الاّل و الصحاب جمیعاً ما سنا کوکب بأفق تبدی. وفات ابن مهنا هنگام چاشتگاه روز پنجشنبه بیست وچهارم ربیع الاول بسال 1178 به وقوع پیوست. در اواخر ماه صفر مریض و بستری شد و قریب ده روز در منزل متوقف بود، و در ایام بیماری اختلالی در مشاعرش رخ داد. پسری و دختری از وی باقی ماند. در بیرون باب المقام بطرف مغرب او را به خاک سپردند و مدفن او در شمالی قبهالعوامید واقع شده است. از مرگ وی مردم همگی قرین غم و اندوه و مصیبت زده بودند. یکی از نویسندگان که ترجمه احوالی از وی نوشته، ضمناً گوید: بامداد روز وفات وی در حالی که جماعتی از خویشان و اقارب نزد وی نشسته و از آن جمله خواهرزادگان و گروهی از زنان صالحۀ سالخوردۀخانوادۀ وی نیز حاضر بودند، مرغی سبزرنگ از هوا فرودآمده دوری چند بر گرد وی بگشت و سپس بر روی سینۀ وی بنشست و به سوی آسمان برپرید. سید عبدالله یوسفی حلبی در مادۀ تاریخ وفات وی این ابیات را سروده است: بشری لطه حیث حا- ز فضائلاً عقلاً و نقلا لقد ارتضاه و قد حبا- ه الله مغفرهً و فضلا لما غداالفردوس فی دار البقاء له محلا ارّخته بعلی الجنا- ن محدث الشهباء حلا. (سبک الدرر ج 1 ص 219). وی راست شرحی بر ترجمه احوال اهل بدر (کسانی که در غزوۀ بدر در راه اسلام جهاد می کرده اند) که به سال 1164 هجری قمری از تألیف آن فراغت یافت. متن این کتاب ازشیخ عبداللطیف البقاعی است و شرح مزبور بسال 1294 هجری قمری در بولاق به طبع رسیده است. (معجم المطبوعات ج 1 ستون 259). و نیز رجوع به الاعلام زرکلی ج 2 ص 452 شود. محمد راغب طباخ، در تاریخ حلب بنقل از تاریخ ابن میرو، اشعار ذیل را به طه ابن مهنا نسبت داده است: قم الی روضه الحبیب و باکر و اغتنم فرصه الزمان فبادر ان ّ مرعی الشباب یعشو سریعاً و ربیع السرور کالطیف زائر و الثم الثغر و ارتشف ریق حب ان ّ لثم الثغور یجلو الخواطر فی زمان الربیع و النهر جار فی حیاض الریاض و الزهر زاهر باختلاف الالوان یزهو و یزکو باصفرار منه تسر النواظر و احمرارٌ کحمره من عقیق مع بیاض کالدر للعقل باهر و طیورٌ علی الغصون تغنی کل الف منها لالف تناظر. قال و هی قصیده طویله. (اعلام النبلا ج 7 ص 34)