بمعنی طاق و ترنب است که کرو فر و خودنمائی باشد. (برهان). کر و فر و شأن و تجمل. صاحب مؤید نوشته که طم بمعنی علو و طراق بمعنی آوازۀ خوش و طمطراق از این مرکبست. (غیاث) (آنندراج). این کلمه صوره عربیست. در قاموس نیافتم. کلمه طمطراک در بیت ذیل بندار رازی آمده است: مرا گویند زن کن زآنکه اندر دل هلاک آیی عروسک پرجهیزک پر ز جامه طمطراک آیی. گویی ازبهرحرمت علم است اینهمه طمطراق و جنگ و سمند. سنائی. مرا بمنزل الا الذین فرودآورد فروگشای ز من طمطراق الشعرا. خاقانی. گفتمی از لطف تو جزوی ز صد گر نبودی طمطراق چشم بد. مولوی. زین لسان الطیر علم آموختند طمطراق سروری اندوختند. مولوی. وز غلو خلق و مکث و طمطراق تافت بر آن مار خورشید عراق. مولوی. خود کسی کاین سعادتش باشد هست شاهی و طمطراقش نیست. ابن یمین. - امثال: ای خداوندان طاق و طمطراق نمی آزرد طلاق