ناپدید کردن. (زوزنی) (دهار) (تاج المصادر). ناپیدا کردن. ناپدید کردن و ناپیدا شدن (لازم و متعدی). (منتهی الارب) : جبرئیل بادی در روی ایشان دمید طمس شدند، و طمس آن باشد که چشم و دهان و بینی یکی شود و روی ناپدید شود. فطمسنا اعینهم فذوقوا عذابی و نذر. (قصص الانبیاء ص 56). نشان چیزی بردن. (منتخب اللغات). ستردن. زدودن: قصۀ شمس و تبسمهای شمس وآن عروسان چمن را لمس و طمس. مولوی. ، از بیخ و بن برکندن چیزی را و ناپدید کردن نشان آنرا. و منه: اذا النجوم طمست و ربنا اطمس علی اموالهم، ای اهلکها و استأصلها. (منتهی الارب). محو کردن. (زوزنی) (تاج المصادر). کور کردن و برابر و بی نشان کردن. (منتهی الارب) ، هلاک کردن، نظر دور کردن. (منتخب اللغات). دور نگریستن، دوری گزیدن، روشنی بردن. (منتهی الارب) ، (اصطلاح صوفیه) ذهاب رسوم و عادات است بالکلیه در صفات حق تعالی و این انتهای مرتبه است. (غیاث) (آنندراج). صاحب کشاف اصلاحات الفنون گوید: نزد صوفیه عبارتست از رفتن سایر صفات بشریت در صفات انوار ربوبیت. کذا نقل عن شیخ عبدالرزاق الکاشی و هکذا فی کشف اللغات، (اصطلاح عروض) آنست که از فاع لاتن مفروق الوتد پس از اسقاط هر دو سبب عین نیز ساقط گردانی فا بماند. (المعجم)