عبدالله بن عوف معاصر کثیر شاعر. احمد بن سلیمان طوسی گفت حدیث کرد ما رازبیر بن بکار و گفت حدیث کرد مرا عثمان بن عبدالرحمان و گفت: در مجلس پدر تو ابوبکر بن عبدالله بن مصعب حاضر شدم و عبدالعزیز بن عمران الزهری آنجا بود و این عبدالعزیز شعر گفتی اما شعری ضعیف. ابوبکر وی را گفت یا اباعبدالرحمن ! با چنان خرد چگونه است که شعری چنین ضعیف میسرائی ؟ عبدالعزیز گفت خدا اصلاح کار تو کند. کثیر شاعر بر طلحه عبدالله بن عوف این شعر خویش بخواند: و انی علی سقمی باسماء و الذی تراجع منی النفس بعد اندمالها لارتاح من اسماء للذکر قد خلا و للربع من اسماء بعد احتمالها. طلحه وی را گفت یا اباصخر این شعر تراست ؟ کثیر به پاسخ گفت پندارم از نکوئی شعر با این مایه خرد که مراست به شگفت آمده ای. طلحه گفت همچنین است که میگوئی. کثیر گفت همانا عقل تو ترا توانائی شناختن شعر من نداده بلکه به معرفت خرد من نافذ ساخته است. آنگاه عبدالعزیز ابوبکر را گفت: عقل تو نیز ترا به شناخت خرد من قادر ساخته اما دیده ات را به شعر من ژرف بین نگردانیده است. (الموشح مرزبانی ص 360)