ابن محمد بن عبدالله بن حمزه، مکنی به ابومسلم ازدیه جورذان جی جد مادری صاحب رسالۀ محاسن است و این قصیده که می آید از گفتار اوست مضمون آن افتخار نفس و اخبار از دولت و سعادت آباء و اجدادخود که احیاء رسوم دین و امانت مخالفت یقین در طبیعت وجود ایشان مجبول و مرتکز بوده و قصیده این است: و ما اناالاالمرء اما فعاله فحسنی و امانعته فجواد له جانب قاسی الصفا و لربما یلین لداعی الحب منه قیاد سجایاه ندفوق نار ذکائه و افکاره فی المعضلات زناد اذا مار آلی حاسد غض طرفه کانی فی طرف الحسود رقاد یخوض حجاجیه بروق فضائلی و فی مسم̍عیه من ثنای رعاد انا ابن الاولی سار وابکل کتیبه و ساموا العدی خسف الحیوه و سادوا رحاب مغانیم سباط اکفهم اذا ارتدت الاّ مال و هی جواد اولئک قوم ارهفوا طبع دهرهم و ذبوا عن الدین الحنیف و ذادوا فمن صعر الدنیا اقاموا و من ردی اقالواو من فتک الزمان اقادوا اذا مااستجاروهم اجارواوان دعوا اجابوا و ان نصواالخطاب اجادوا نفوسهم للقتل تحیی و مالهم لامضاء حکم الجودفیه یزاد و این صاحب فتوت ابومسلم با وفور کمال شرف و جوانمردی و غرور و جمال و قدر مردی مخصوص بود بنظر تأیید و رحمت الهی و متتبع معدلت و انصاف مصطفوی، از جادۀ طور و قدر خود گامی تجاوز نمی نمود و شهنشاه عضدالدوله از میان ابناءجنس جهت نفس خود تشریف اختصاص است خلاص فرمود و چون نور فصاحت و ذلاقت از جبین اقوال و افعال او می تافت وبحس تصنع و لطف تفرس لیاقت و کیاست در ناصیۀ اعمال و اشغال او می یافت او را مصاحب بطرف بغداد برد و دراین وقت او در سن چهارده سالگی بود. به مدت یکسال دربغداد تفقه فقه کرد بر خدمت ابوعبدالله بصری معروف به ابن جعل امام در فقه و کلام و پس از مدتی اندک و زمانی کمک با خواص غلامان درگاه در حضرت کمربسته به قیام قیام نمودندی. به شش لغت متکلم می بود عربی و پارسی و ترکی و زنگی و رومی و هندی و از کمال فضیلت او آن بود که در بیست وهشت سالگی در مجلس عضدالدوله میان او و صاحب عباد بحثی واقع شد در باب مذهب بعد از جریان مناظرات بسیار و مناقرات بیشمار ابومسلم صاحب را ملزم گردانیده تخجیل و انفعال داد و از آن روز باز این معنی در سینۀ صاحب کینه ای شد و پنهان می داشت تا وقتی که عضدالدوله را سفر ملک آخرت و نقل از منزل فنا بدارالملک بقا اتفاق افتاد، ابومسلم را ’هوس مسکن مألوف و دیار معهود’ که آن خطۀ اصفهان است برخاست و اسباب تحویل به عراق آماده کرد و بیاراست چون بحدود همدان رسید و ابوعلی سروی پسر عمه ابومسلم بر همدان عامل، توقیع آمد به طرف ابوعلی از خدمت صاحب بر این سیاق عبارت صاحب کافی: ’هذا کتاب ینذره و یأمره بان یهلکه او یتخبط فیشرکه’. بعد از تمهید معذرت بسیار جهت دفع این تخویف و انداز نهان از ابومسلم که ابوعلی بجانب صاحب از انواع فصل در طوامیر و اجناس حمل قناطیر میفرستاد و در حضرت صاحب بغیر از انتقام هیچ درمحل قبول نمی افتاد قرابت و خویشاوندی ابوعلی برعض شکیمت و اصرار عزیمت صاحبی غالب آمد و سلامت نفس ابومسلم گشت. (ترجمه محاسن اصفهان صص 72- 74) و رجوع به کتاب مزبور صص 25- 37 شود