معنی ضمین
- ضمین (ضَ)
- پذرفتار. کفیل. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). پایندان. ج، ضمناء. (مهذب الاسماء). ضامن. (غیاث) :
زهی بدولت ملک تو چرخ گشته ضمین
زهی بنصرت و فتح تو دهر کرده ضمان.
مسعودسعد.
همه شب نیارامید از سخنهای باخشونت گفتن که فلان انبازم بترکستان است... و این قبالۀ فلان زمین و فلان چیز را فلان کس ضمین. (گلستان)
