بوق، (مهذب الاسماء)، شاخ حیوان که آنرا مینوازند، (غیاث اللغات)، شاخ که در آن دمند، (منتهی الارب)، نای، ناقور، قرن، شاخ، (منتهی الارب) : دم صور بشناس و انگیختن روانها به تنها برآمیختن، اسدی، گیتی بمثل سرای کار است تا روز قیام و نفخت صور، ناصرخسرو، سندان بسنان چنان شکافد چون صور که آسمان شکافد، خاقانی، رگ رگست این آب شیرین و آب شور در خلایق میرود تا نفخ صور، مولوی، حریفان خلوت سرای الست به یک جرعه تا نفخۀ صور مست، سعدی (بوستان)، و رجوع به صور اسرافیل شود