معنی صلح جو صلح جو (بِ لَ / لِ) خواهان صلح. جویندۀ صلح. طالب آشتی. آشتی طلب: ما سیکی خوار نیک تازه رخ و صلح جوی تو سیکی خوار بد جنگ کن و ترشروی. منوچهری. خوش بود اندر بهار یار شده صلح جوی ساخته رود و سرود چنگ زن و شعرگوی. امیرمعزی. رجوع به صلح شود لغت نامه دهخدا