جدول جو
جدول جو

معنی صفیر زدن

صفیر زدن
(خُ نُ کَ دَ)
شخولیدن. سوت زدن. سوت کشیدن. مکاء:
چون صفیری بزند کبک دری در هزمان
بزند لقلق بر کنگره بر ناقوسی.
منوچهری.
اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب
نه مرد کم از اسب و نه می کمتر از آبست.
منوچهری.
گر شیرخواره لالۀ سرخست پس چرا
چون شیرخواره بلبل کوهی زند صفیر.
منوچهری.
چون صفیرش زنی کژت نگرد
اسب کو را نظر بر آبخوریست.
خاقانی.
بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن
حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی.
حافظ.
ترا ز کنگرۀ عرش می زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده ست.
حافظ.
رجوع به صفیر شود
لغت نامه دهخدا