حاجی میرزا محمد حسن اصفهانی ملقب به صفی علیشاه از معاریف مشایخ متصوّفۀ طهران و از فضلا و علمای ذی شأن، در سوم شعبان سنۀ هزارو دویست و پنجاه و یک هجری قمری متولد شد و در اوایل امر مدتی در شیراز و کرمان و یزدو هندوستان بسر برد و بالاخره به طهران آمده در آنجااقامت گزید و بعدها یکی از خواص مریدان وی قطعۀ زمینی بمقدار دو هزار ذرع به وی تقدیم نمود و او در آن خانقاهی وسیع بنا نهاد و قریب هشت سال در آنجا بسر برد و در روز چهارشنبۀ بیست و چهارم ذی القعده سنۀهزار و سیصد و شانزده هجری وفات یافت و در همان خانقاه مدفون گردید. وی را تألیفات عدیده است از جمله تفسیری منظوم از بحر رمل مسدس بوزن مثنوی مولوی که در طهران بطبع رسیده است. صاحب ترجمه در جوانی از مریدان حاجی میرزا زین العابدین ملقب به رحمت علیشاه پدر صاحب طرائق الحقایق بوده است و بعد از وفات او در جزوارادت کیشان حاجی آقا محمد شیرازی ملقب به منورعلیشاه عم رحمت علیشاه مذکور درآمد. (شرح احوال صاحب ترجمه مشروحاً و مفصلاً در طرائق الحقائق ج 3 صص 203-207 مذکور است رجوع بدان جا شود) (وفیات معاصرین بقلم مرحوم محمد قزوینی. مجلۀ یادگار سال پنجم شمارۀ 4و5). مرحوم یاسمی در کتاب خود بنام ’ادبیات معاصر’ که ضمیمۀ ترجمه تاریخ ادبیات برون ج 4 انتشار یافته، ذیل احوال صفی علیشاه نویسد: حاج میرزاحسن صفی علیشاه اصفهانی در سوم شعبان 1251 هجری قمری در اصفهان متولد و پس از شصت و پنج سال در 24 ذی القعده 1316 هجری قمری در تهران درگذشت. مقبرۀ او در خانقاهی است که مریدانش در محلۀ شاه آباد تهران ساخته اند. (خیابان خانقاه منشعب از خیابان صفی علیشاه است و خیابان اخیر از شاهرضا شروع و به میدان بهارستان ختم میشود، این دو بنام صفی و خانقاه او معروف اند). جمعی کثیر به او ارادت می ورزیدند و او را قطب سلسلۀ نعمت اللهی می شناختند. صفی علیشاه مردی دانا و سخن سنج و نیک محضر و خوش صحبت بود و مریدانش از او کرامتها نقل می کنند. طبعی روان و منطقی استوار داشته است. آثار اوزبدهالاسرار و بحرالحقایق و عرفان الحق و میزان الفرقهو تفسیر و دیوان غزلیات و قصاید است که همه بطبع رسیده است. مهمترین اثر او تفسیر قرآن است که بنظم آورده و حاوی اشعار خوب و مهیج است پس از او مرحوم علی خان ظهیرالدوله در این طریقه مقام ارشاد یافت. او را نیز اشعار بسیار هست و چند مثنوی دارد که چاپ شده است. غزل: صبا چو در چمن آورد بوی پیرهنش درید غنچه گریبان ز حسرت بدنش خیال سرزده آورد در کنار منش ولی نیافت پی بوسه راه بر دهنش لطافت تن او ناورم بیاد مباد که از تصور عقل آفتی رسد به تنش ز آب و رنگ عذارش نسیم صبح مگر به لاله گفت که خاطر شکفت در چمنش مرا بس است تماشای زلف و عارض او بهل بهشت برین را بسنبل و سمنش چرا شکفته نباشد ز تاب طرۀ او دلی که دید به عمری شکنجۀ شکنش به پیش قامت آن کس که جان سپرده به حشر قیامت است چو از تن براوفتد کفنش بزیر جامه ز روح روان لطیف تر است نموده ایم بتحقیق امتحان تنش بچین زلف تو دل بر خطانرفت ولیک خطا نموده مماثل بنافۀ ختنش صفی سفر ز دو عالم نمود و خود نگرفت دلش قرار بجائی کجاست تا وطنش. (تاریخ ادبیات معاصر تألیف رشید یاسمی صص 66-67)