جدول جو
جدول جو

معنی شیعت

شیعت
(عَ)
شیعه. پیروان علی وآل او علیهم السلام. (از یادداشت مؤلف) :
عروهالوثقی حقیقت مهر فرزندان اوست
شیعت است آنکو که اندر عهد او بستار نیست.
ناصرخسرو.
گر احمد مرسل پدر امت خویش است
جز شیعت و فرزند وی اولاد زنایند.
ناصرخسرو.
صف ّ پیشین شیعیان حیدرند
جز که شیعت دیگران صف ّالنعال.
ناصرخسرو.
اگر تویی بخرد ناصبی مسلمانی
ترا که گفت که ما شیعت اهل زناریم.
ناصرخسرو.
امام زمانه که هرگز نرانده ست
بر شیعتش سامری ساحری را.
ناصرخسرو.
- اهل شیعت، پیرو مذهب شیعه:
به دو چیز بر پا بشایدش بستن
که زی اهل شیعت سیم نیست او را.
ناصرخسرو.
اهل شیعت خود را از وی دور می دارند. (ترجمه تاریخ قم ص 229). رجوع به شیعه شود.
- شیعت آل عبا، شیعۀ پنج تن که عبارت باشد از حضرت رسول (ص) و حضرت علی و حضرت فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام:
عیبم همی کنید بدانچم بدوست فخر
فخرم بدان که شیعت آل عبا شدم.
ناصرخسرو.
- شیعت حیدر (مرتضی) ، شیعۀ حضرت علی (ع) :
حجت زبهر شیعت حیدر گفت
این خوب و خوش قصیدۀ غرا را.
ناصرخسرو.
خاصه تر این گروه کز دل پاک
شیعت مرتضای کرارند.
ناصرخسرو.
،
{{ریشه از عربی، اسم}} پیرو. تابع. (یادداشت مؤلف) : به شهر اندر آمد و شیعت عرب را همی گرفت و همی کشت. (تاریخ سیستان). بامداد صالح بیرون آمد و شیعت او که اندر سیستان بود با او جمع شدند. (تاریخ سیستان). و مردمان هرات شیعت یعقوب (ابن لیث) گشته بودند از پیش و دل بر او نهاده. (تاریخ سیستان).
- شیعت حق، پیرو حق. پیرو دین حق. پیرو راه حق:
تازه شود صورت دین را جبین
سهل شود شیعت حق را صعاب.
ناصرخسرو.
- شیعت فاطمیان، پیروان و شیعیان حضرت فاطمۀ زهرا و یا فاطمیان مصر:
شیعت فاطمیان یافته اند آب حیات
خضر این دور شدستند که هرگز نمرند.
ناصرخسرو.
رجوع به شیعه شود
لغت نامه دهخدا