جدول جو
جدول جو

معنی شوریده شیرازی

شوریده شیرازی
(دَ / دِ یِ)
شاعر اواسط این قرن حاضر. نام او حاجی محمدتقی و از طرف ناصرالدین شاه ملقب به فصیح الملک گردیده بود و نام پدر او عباس بوده است، و از قرار مذکور نسبش به اهلی شیرازی صاحب مثنوی سحر حلال میرسیده است. در سنۀ 1274 هجری قمری درشیراز متولد گردید و در سن هفت سالگی به مرض آبله ازهر دو چشم نابینا شد و در سن نه سالگی پدرش وفات یافت و او در کنف حمایت و تربیت خالش قرار گرفت. در سنۀ 1288 هجری قمری با خالش به حج رفت و در سنۀ 1311 هجری قمری در مصاحبت نظام السلطنه حسینقلیخان مافی از شیراز به تهران مسافرت کرد و در نزد اتابک میرزا علی اصغرخان تقربی تمام حاصل نمود و به ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه معرفی گردید و قصایدی در مدح آن دو پادشاه سروده است و دولت قریۀ بورنجان از قرای کوهمرۀ فارس را بعنوان سیورغال به او واگذار نمود و در سنۀ 1314 هجری قمری به شیراز معاودت نمود و از پرتو عایدات آن قریه برای خود زندگی مرفه منظمی با استغناء و وسعت تشکیل داد. در سنۀ 1323 هجری قمری در شیراز متأهل گردید و بالاخره در روز پنجشنبه ششم ربیع الثانی 1345 هجری قمری / 21 مهرماه 1305 هجری شمسی در شیراز وفات یافت و در جوار قبر سعدی مدفون گشت و سن او در وقت وفات هفتادویک سال بوده است. در اواخر عمر تولیت و تنظیم تکیۀ سعدی در شیراز افتخاراً بعهدۀ او محول بود.
شوریده هوش و ذکاوت و فراست و حافظه ای عجیب داشت و در علوم متداول مانند صرف و نحو و اشتقاق تازی و پارسی و عروض و قافیه و نقدالشعر و موسیقی و نواختن بعضی سازها دست داشت. از آثار اوست: کشف المواد مشتمل بر ماده تاریخهای بسیار که شوریده خود گفته و نامۀ روشندلان. دیوان شوریده حاوی متجاوز از 14000 بیت است. آثار فوق به چاپ نرسیده و فقط قطعاتی از آنها در مجلات و تذکره ها منتشر شده. اشعار او غالباً غزل و قصیده و شامل مدح و هجو و مرثیه است. وی در شعر تابع استادان خراسان و فارس بوده است.
مرحوم علامه محمد قزوینی گوید: من از مرحوم حسینقلیخان نواب شیرازی در برلین شنیدم که می گفت من با شوریده آشنا بودم و منزل او آمد و رفت داشتم و خادم او با من مأنوس شده بود. یک روز خادم مزبور به من گفت: من نمیدانم این ارباب ماآیا علم غیب دارد؟ گفتم چطور؟ گفت او حکم کرده است که هر روز بلااستثناء همه اطاقهای منزل او جارو کرده شود و همیشه همه آنها پاک و پاکیزه باشد و ما هم همیشه این کار را می کنیم ولی گاهی از اوقات اتفاق می افتد که یکی از اطاق ها را که روز قبل خوب جارو و پاکیزه کرده ایم و هیچ محتاج به جارو کردن جدید نیست آن روز آن را رد میدهیم و جارو نمیکنیم. رسم آقای ما این است که هر روز که از بیرون به منزل مراجعت میکند اول کاری که می کند این است که میرود و اطاقها را یکی یکی سرکشی می کند، اگر اتفاقاً آن روز یکی از اطاقها رابعلت مذکور جارو نکرده باشیم او فوری برمی گردد و مارا می گیرد به باد عتاب و خطاب که فلان و فلان شده ها چرا فلان اطاق را امروز جارو نکرده اید و من بکلی مبهوت میمانم که با وجود کوری هر دو چشمان او و با وجود پاکیزگی ظاهری اطاقها که ما فقط یک روز یکی از آنها را جاروب نکرده ایم او چگونه ملتفت این مطلب میشود و این فقره مکرر از او سر میزند و من سرّ این قضیه را نمی توانم درک کنم جز اینکه بگویم آقای ما دارای علم غیب است. من تبسمی کرده گفتم واقعاً امر عجیبی است ولی چون آقای شما از هر دو چشم کور است و کورها غالباً قوای ظاهری و باطنیشان قوی تر از سایر مردم میشود شاید از یک راهی که ما ملتفت این فقره نمی شویم و ما نمی توانیم حدس بزنیم او ملتفت این فقره میشود. بعد که شوریده را دیدم گفتم رفیق امروز نوکر تو چنین و چنان می گفت، چه شیوه ای میزنی که اطاق فقط یک روز جارونخورده را ملتفت میشوی که چنین است ؟ شوریده خندید و گفت هیچ شیوه ای نیست و کار بسیار سهل و آسانی است. من هر روز در گوشۀ هر اطاقی که خودم نشان میکنم یک چوب کبریت یا یک نخود یا یک لوبیا یا یک جسم صغیر دیگری شبیه به اینها در جائی از اطاق که اگر جارو بشود حتماً آن جسم صغیر به نوک جارو برطرف خواهد شد میگذارم و اگر جارو نشود آن همان جا باقی خواهد ماند و فردامیروم و همان موضع را دست مالی می کنم اگر دیدم همان چوب کبریت یا نخود یا لوبیا یا غیره بجای خود نیست وبرطرف شده می فهمم که اطاق جارو شده است و اگر بر جای خود باقی است که نوکر تقلب و مسامحه کرده است و آن روز آن اطاق را جارو نکرده است. من بسیار خندیدم ولی او به من گفت مبادا که این راز را به خادم کشف کنی که کثافت از سر ما خواهد آمد و از پای ما در خواهد رفت. من قول دادم که از این مقوله چیزی به نوکر او نخواهم گفت و البته ممکن نبود که سرّ آقا را پیش نوکرش فاش کنم. (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی در مجلۀ یادگار سال 5 شمارۀ 3) (از مقالۀ علی اصغر حکمت در مجلۀ ارمغان سال 7 شمارۀ 6- 7) (از فرهنگ فارسی معین).
این چند بیت از قصیدۀ معروف او نوشته می شود:
گوهر اشک نیم گوهر کان هنرم
الله ای آصف دوران مفکن از نظرم
در هوای تو معلق شده ام همچو هبا
گرچه اندر همه آفاق چو خور مشتهرم
نیستم پسته که گر خندم خوشدل باشم
غنچه ام غنچه که می خندم و خونین جگرم
راستی گویی سروم که به بستان کمال
بجز از بار تهی دستی نبودثمرم
به درازا چه کشم شعر الا ماه عزاست
نیست از بخت سیه رخت سیه مختصرم
در سیه جامه شوم تا که بدانند که من
چشمۀ آب حیاتم که به ظلمات درم
وه از این گونۀ پرآبله ماشأالله
دیده ام نیست که در آینه خود را نگرم
خلق خندند چو من وصف رخ خویش کنم
خود به گوشم شنوم آخر کورم نه کرم
گو بخندید که گر زشتم در چشم شما
در بر مادر خود خوب چو قرص قمرم
لغت نامه دهخدا