شور فکندن. آشوفتن. ولوله انداختن. آشوب و فتنه برپا کردن، هیجان و نشاط ایجاد کردن: ملک را گوی در چوگان فکندند شگرفان شور در میدان فکندند. نظامی. ترش بنشین و تندی کن که ما را تلخ ننماید چه میگویی چنین شیرین که شوری در من افکندی. سعدی. ، غوغا برپا کردن. آشفتگی پیدا آوردن. ولوله انداختن: سیاوش همیدون به نخجیر گور همی تاخت و افکند بر دشت شور. فردوسی. درمیانشان فتنه و شور افکنم کاهنان خیره شوند اندر فنم. مولوی. تا به گفتار درآمد دهن شیرینت بیم آن است که شوری به جهان درفکنم. سعدی. آستین بر روی و نقشی در میان افکنده ای خویشتن پنهان و شوری در جهان افکنده ای. سعدی