شوخ چشم. بی شرم. وقح. وقاح. وقیح. بی حیا. (یادداشت مؤلف). گستاخ و بی ادب و هرزه و اوباش. (ناظم الاطباء). چشم دریده: گفت ای خداوندجهان این شوخ دیده را به صدقات گور پدر آزاد کن تا مرا در بلایی نیندازد. (گلستان). ملک بخندید و ندیمان را گفت چندانکه مرا در حق خداپرستان ارادت است و اقرار مر این شوخ دیده را عداوت است و انکار. (گلستان) ، عشوه گر. زیبا. رعنا. طناز: آن بت شوخ دیده کز رخ اوست طیره خورشید و ماه شرمنده. سوزنی. هست از شکوفه نغزتر و شوخ دیده تر خاقانی ازشکوفه امید وفا مدار. خاقانی. ز بی شرمی کسی کو شوخ دیده ست چو نرگس با کلاه زرکشیده ست. نظامی. خواهی که پای بسته نباشی به دام دل با مرغ شوخ دیده مکن هم نشیمنی. سعدی. ماهی و مرغ دوش ز افغان من نخفت وان شوخ دیده بین که سر از خواب برنکرد. حافظ