سست کردن. (ناظم الاطباء). سست کردن چنانکه عنان مرکبی را. (یادداشت مؤلف). رها کردن.سر دادن. گذاردن که بی مانعی روان شود: چو شل کرده باشی رگ آب دیده بصر بستۀ توتیایی نیابی. خاقانی. ، رها کردن.از یک لرفقیر شنیدم که خطاب به خدای تعالی میگفت: ’نمی تونی (نمی توانی) بنده داری کنی شل کن بمرم’، یعنی رها کن تا بمیرم. (یادداشت مؤلف)، با آب بیشتری آمیختن: شل کردن گچ را، آبکی کردن. (یادداشت مؤلف)، فراخ و گشاده تر کردن چنانکه بند شلوار و تنگ اسب یا شال کمر را. (یادداشت مؤلف). - سر کیسه را شل کردن، پول خرج کردن. (فرهنگ فارسی معین). - ، رشوه دادن. (فرهنگ فارسی معین)