جدول جو
جدول جو

معنی شکوفه کردن

شکوفه کردن
(خِ لِ زَ دَ)
شکوفه برآوردن درخت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، قی کردن. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ فارسی معین) :
گر منم میوه های تر به سفر
پس شکوفه کنم زبیم جگر.
خاقانی.
دیده ای نحل چون شکوفه خورد
پس خورد، انگبین شکوفه کند.
خاقانی.
دوستگانی داد شاهم جام دریاشکل و من
خوردم آن جام و شکوفه کردم و رفتم ز دست.
خاقانی.
چنان دان که از غنچۀ لعل و در
شکوفه کند هرچه آن گشت پر.
نظامی.
آن شب از رخنه ای که داشت دلش
ز آب دیده شکوفه کرد گلش.
نظامی.
درختان در آن ماه برفی که خوردند
در این ماه کردند یکسر شکوفه.
کمال اسماعیل (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا