معنی شری - لغت نامه دهخدا
معنی شری
- شری
(شَرْیْ) - حنظل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بر مطلق حنظل نیز اطلاق شود. (بحر الجواهر).
- لفلان طعمان اری و شری، ای عسل و حنظل. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
، برگ درخت حنظل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گیاه حنظل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). درخت حنظل، و ضماد ریشه آن برای گزیدگی کژدم سخت سودمند است. (بحر الجواهر) شجرۀ حنظل است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). درخت حنظل. (مهذب الاسماء) ، بیشه و صحرای پردرخت. (غیاث اللغات) ، خرمابنی که از دانه رسته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا