جدول جو
جدول جو

معنی شری

شری
(تَ)
خریدن، فروختن. (ترجمان القرآن جرجانی) (آنندراج) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، پراکنده شدن بدی در میان مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چیره شدن بر کسی و گویند در خاک افکندن وی را. (از اقرب الموارد) ، به بیماری مخملک دچار کردن خدا کسی را. و فاعل در همه معانی شار، و ج، شراه است. (از اقرب الموارد). مخملک بیرون آوردن. (از ناظم الاطباء). شری برآوردن پوست. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درخشیدن برق و روشن شدن و بسیار شدن روشنی آن. (از ناظم الاطباء). درخشیدن برق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسیار جستن برق. (تاج المصادر بیهقی) ، بسیار جنبیدن مهار ماده شتر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، خشم کردن در کار. (ناظم الاطباء). خشمناک شدن و ستیهیدن و سبک شدن از غضب. (منتهی الارب). سخت خشم گرفتن. (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد) ، لجاجت ورزیدن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، در آفتاب گذاشتن گوشت را تا خشک شود و همچنین ثوب و کشک و غیره را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بسیار رفتن اسب و مبالغه نمودن در رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیک رفتن ستور. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا