در خدمت استاد بودن فراگرفتن فضل و دانش را. تتلمذ کردن: شاگردی روزگار کردم بسیار در دور زمان هنوز استاد نیم. خیام. ، به خدمت در نزد کسی ایستادن. در خدمت صنعتگری استاد کار کردن و کار آموختن، وردستی استاد کار کردن خاصه در دیوان رسالت: مدتی دیگر شاگردی کند تا مهذب تر گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 373). مدتی دراز بکشمیر رفته بود و شاگردی کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413). مدتی دراز شاگردی وزیری چون احمد حسن کرده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 397). گفت خدا مرا فرستاد تا شاگردی تو کنم. (قصص الانبیاء ص 124). شاگردی کن کنون که استاد نه ای. (مقامات حریری) ، در درجه ای فروتر از استاد و صاحب کار یا متصدی عمل، شغل گذراندن، خادمی کردن و غلامی کردن. خدمتکاری کردن