کنایه از ملول شدن و به تنگ آمدن. (برهان) (غیاث) (آنندراج). ملول شدن. بستوه آمدن. (فرهنگ رشیدی) : همانا ز جان گفت سیر آمدی که زینسان به پیکار شیر آمدی. فردوسی. دو شیراوژن از جنگ سیر آمدند تبه گشته و خسته دیر آمدند. فردوسی. بدزدید یال آن نبرده سوار بترسید و سیر آمد از کارزار. فردوسی. اگر بشهد و شکر ماند آن حلاوت عشق ملول گشتم و سیر آمدم ز شهد و شکر. فرخی. اگر سیرت نیامد زآنکه دیدی نه من گفتم سخن نه تو شنیدی. (ویس و رامین). بدان که من از این حشم و خدمتکاران و عمال و نواب خویش سیر آمدم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 89). بمولایی سپرد آن پادشاهی دلش سیر آمد از صاحب کلاهی. نظامی. ، بی نیاز شدن. (برهان) (آنندراج) : نه سیر آید از گنج دانش کسی نه کم گردد ار زو ببخشی بسی. سعدی. ، پر شدن شکم. سیر شدن. مقابل گرسنه شدن: نشایدآدمی چون کرۀ خر چو سیر آمد نگردد گرد مادر. سعدی. ، آسوده گشتن از چیزی. (آنندراج)