جدول جو
جدول جو

معنی سیاهی کردن

سیاهی کردن
(خَ بَ نُ / نِ / نَ دَ)
نمودار شدن. (غیاث اللغات). کنایه از نمایان شدن. (آنندراج) :
ماه نو نتواند از روی خجالت شد سپید
چون سیاهی میکند از گوشه ای ابروی دوست.
طاهر غنی (از آنندراج).
، سیاهی زدن:
چون زلف راه عشق سیاهی کند ز دور
از بس نفس درین ره پرپیچ و تاب سوخت.
صائب (از آنندراج).
در آن وادی که من میباشم آبادی نمیباشد
سیاهی میکند از دور گاهی چشم آهویی.
رضی دانش (از آنندراج).
، کنایه از غضب کردن. (آنندراج) :
سیاهی میکند با من سر زلف نگونسارش
بلب می آورد جانم لب لعل شکربارش.
مجیرالدین بیلقانی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا