چیزی که از سوزن کرده باشند. قلاب دوزی. (یادداشت بخط مؤلف) : و از وی (از خوزستان) شکر و جامه های گوناگون و پرده ها و سوزن کردها و شلواربند و ترنج شمامه و خرما خیزد. (حدود العالم). قرقوب شهری است خرد (خوزستان) وآبادان و از وی جامه های سوزن کرد خیزد. (حدود العالم)، مجازاً، منقش. رنگارنگ: دشت چون دیبای سوزن کرد و آهو جوق جوق ایستاده آمده بیرون بصحراها ز تنگ. منجیک. شد به یک بار نقش سوزن کرد هر کجا بود صنعت یکسان. مسعودسعد. هرچه کردش بهار سوزن کرد تیرماهش همی کند یکسان. مسعودسعد